ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
این پای را بگو از ارتعاش بایستد ، این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام ، این قلب را بگو که نلرزد ، این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد .
این دل بی تاب را بگو که فاطمه هست ... نمرده !
زیستن بی تو چه سخت ... ماندن بی تو چه دشوار ...
زمین با چه دلی تو را در خویش میگیرد و متلاشی نمی شود ؟!
چه شبی است امشب خدایا !! این بنده ی تو هیچگاه اینقدر بی تاب نبوده است . چه کند علی با این همه تنهایی ؟!
از اینجا بدان سمت که صدای " الی ... الی ... " می آید ، این صدای خداست ... خدا فاطمه را به سوی خویش میخواند ...
ای خشتها ! میان من و فاطمه ام جدایی می اندازید ؟!
پرنده ی جانم زندانی این آشیان تن شده ای کاش جان نیز همراه این ناله های جگر سوز در می آمد ..
فاطمه جان ، چطور بگویم ؟!
فراق تو سخت است . تاب آوردنی نیست . ای اشک همیشه ببار ... ای چشم هماره همراهی کن ... غم از دست دادن دوست ، جاودانه است ...
فاطمه جان .
چه سود که در کنار قبر تو بایستم و با تو سخن گویم و جوابی نشنوم ؟! چه شده است تو را ؟! آیا سنت دوستی را فراموش کرده ای ؟!
ای کاش علی را غریب و خسته و تنها رها نمیکردی ...
کشتی پهلو گرفته.
ایام فاطمیه....تسلیت.
قاصدکی دیگر.